گذر گاهی برای عبور

لحظه ای مکث

گذر گاهی برای عبور

لحظه ای مکث

مصوبه

سلام 

ظاهرا جناب اقای احمدی نژاد امروز صبح که از خواب ناز بیدار شدن و چشمای نداشته شونو باز کردن،یه تصمیم جدید باری این قوم فلک زده اتخاد کردن که حیفم اومد بیانش نکنم! 

ایشون فرمودن دخترای دانشجویی که در شهرهای دور از محل سکونت شون درس میخونن رو به شهراشون برمیگردونن!!! 

حالا چطور میخان این کارو بکنن الله و علم...! 

البته از این جماعت هر کاری بر میاد،این ثابت شده....! 

خدا میدونه این دفه دیگه چه خوابی واسه مون دیدن  

خدا خودش بخیر بگذرونه...! 

و اصلا مهم نیست خود این دانشجو های مفلوک موافقن یا نه!!! 

ای خدا..........

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ق.ظ

و ما هوا الی وحیا یوحی

[ بدون نام ] یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ق.ظ

آقای احمدی نژاد نماینده هستن از طرف خداوند و معجزات فراوانی برای ایرانیها آورده است

فهد یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ق.ظ

و ما هوا الی وحیا یوحی

آقای احمدی نژاد نماینده خدا هستن برای مملکت ایران و معجزهای فراوانی را نشان داده اند

اره اروا خیکش...!

faryad یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://mojebigarar.blogfa.com/

عفو بین?الملل خواستار تحقیقات کامل در مورد قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز در سال 1367 شد
عفو بین?الملل از رژیم ایران خواسته است:
تمامی?زندانیانی را که به?خاطر اعتقادات سیاسی، مذهبی یا سایر عقاید، وابستگی قومی، زبان، ملیت یا وابستگی اجتماعی به زندان انداخته شده?اند آزاد کند.

عفو بین ملل خواستار خیلی چیزای دیگه هم هست
ولی کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

sarvaret akijo0ni یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ

اینارو ولش.ببینم تو به شیراز چه دلبستگی ای داری که انقدر داغ کردی؟اصفهان خودمون به این جیگرییییی

دلبستگی کیلو چنده قربونت برم؟
دیگه هرکی ندونه توکه میدونی!!!
تو جیگر بودن اصفم که شکی نیست!
چیه شیراز با اون دختراش...؟!

همونم دیگه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

مفلوک خوددی دانشجوها امسال به این خوبی (آگا)

عله بنده هم به دانشجوهای امسال نگفتم مفلوک
کلا جماعت ایرانی در حال حاضر همه شون مفلوکن....!

فـ ـرزاد کـ ـافـ ـه چـ ـی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ق.ظ http://Cafe40cheragh.blogsky.com

گه خورده پدر سگ!!!

:.
البته عذر میخوام...

حیفه گه...!
.
البته عذر میخام...!

C.C دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ق.ظ

قربونت بشم برا منو تو که بد نشد. دیگه ازم دور نیستی. فکرشو بکن.
در این یه مورد: " محمود دوست دارم!!"

اره اونش که خیلی خوش ایند خدایش...!
ولی من تحت هیچ شرایطی نمیتونم این منفورو دوست داشته باشم!

sh دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام...

گذرگاهی برای عبور...
میدونی یاد چی افتادم ؟
یاد همون جادهه که همیشه پر بود از برگای خشک زرد و نارنجی و نم بارونای خیس..همون کلبه و اون دختری که درست یادم نیست تو اون داستان آخرش زنده موند یا.....؟!ببین هنوز دست و دلم واسه نوشتن اون کلمه میلرزه چه برسه به باورش..چی؟! بغض کردی ؟!ببخش روز اول و نوشته ی اولم تلخ شد!تلخ مثه حلوای یه بیمار دیابتی...
بگذریم..
بذار از تجربه ی وبلاگ نویسیم برات بگم..
اولش اغلب پستات کپی پیسته و دلت می خواد هی رقم قسمت نظراتت زیاد و زیادتر بشه..برا همین آدرس وبلاگتو پخش میکنی تو نت..از یاهو مسنجر گرفته تا نظر گذاشتن واسه وبلاگای بقیه و درخواست تبادل لینک..بعد هی تند تند اپ میکنی و هی تند تند میای سر میزنی احیانا کسی واسه ت نظر نذاشته ؟!
بعد میگذره..یه سال.. دو سال..
میرسی به یه جا که خسته میشی از وبلاگ نوردی و...دلت میخواد واسه خودت بنویسی..خود خودت..بری یه جایی که هیچ کس تو رو نشناسه..برای همین وبلاگ پر مخاطبت رو حذف میکنی و میری سراغ یه وبلاگ دیگه با اسم "ناشناس"..و آدرس جدیدت رو فقط میدی به چند نفر خاص..اونایی که میدونی حرفاتو می فهمن و مهمتر تو دنیای واقعی چشمت تو چشمشون هم نمیفته...ولی این بار کلا قسمت نظرات رو از وبلاگت بر می داری که کسی نتونه نظر بذاره..چند ماه یه بار هم وبلاگتو آپ میکنی واسه خودت..خود خودت...گاهی هم واسه ....


چی؟!حالا آدرس وبلاگم..؟!این همه روضه خوندم واسه کی؟!در دیزی بازه حیای گربه کو ؟!اما چون دختر خوبی بودی و وبلاگتم واسه تجربه ی اول خوب بود بهت آدرس یه وبلاگی رو میدم!مطمئنم خیلی سوپرایزت می کنه....!هم شیرین میشی و هم تلخ..میشی ملس..نمیدونی از خوندن اون حرفا خوشحال بشی یا ناراحت..گریه کنی یا بخندی!!

البته با اجازه ی صاحاب اون وبلاگ بی صاحاب..

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ

فکر کردم نظرات پس از تایید به نمایش میرسه!!آدرسو یه وقت دیگه بهت میدم!

[ بدون نام ] جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ

اخه زوج خودت که گفتی چطوری میخان این کارو بکنن تو نمیخواد خودتو نگران کنی ،اگه دیدیم قضیه جدی شد یه گروه را میندازیم واسه اعتراض خودمونم میشیم سر دسته ،رو بچه های وحشم که میشه حساب کرد!
(مثل اعتراضی که واسه خابگا را انداختیم وگفتیم ساعت9 تجمع واعتراض و...بعدشم خودمون تا ساعت3بعدازظهر خواب بودیم )

ایول دمت گرم
خوش میاد پایه ای!!!!!!!
یادته اون روز ۱۲ ساعت خواییدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد