-
فعلا..!
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 00:43
اقا ما رفتیم...! حلالمان کنید! بغض عجیبی تو گلوم گیر کرده... دارم اهنگ محسن یگانه رو گوش میکنم...(بار و بندیل و ببند...اینجا دیگه جای تو نیست...!) نمیدونم دیگه چطور میتونم بیام و بنویسم...ولی شما باشید...! منم میام قول میدم...ولی چطور و کی نمیدونم!!! حس و حال عجیبی دارم...ببخشید اگه نمیفهمم چی میگم!!! بدرود...!
-
...!
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 16:07
نه پای رفتن دارم ، نه جای موندن...! این روزا خیلی کلافه م..همه برنامه هام ریخته بهم...! اصلا نمیدونم میخام چکار کنم ! از یه طرف دوست دارم برگردم شیراز و برم دانشگاه..از طرفی دلم میخاد همینجا بمونم..! تقریبا تمام تابستون بیکار بودم و فقط کتاب خوندم ...الان تمام برنامه ها افتاده برا این ۳ روز اخر...! اینم که دیر اپ کردم...
-
مسافر بودن یا نبودن...!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:15
انگار هوا کم کم داره سرد میشه.! برگای چنار پشت پنجره اتاقم رنگشون پریده...غلط نکنم همه شون سرما خوردن! گنجشکام دیگه کمتر اینور و اونور میرن و ترجیح میدن تو لونه بمون! ولی به جای اونا کلاغا تازه از لونه هاشون زدن بیرون و روی شاخه های نیمه عریان درختا، متفکرانه نگاهت میکنن! هرکی نفهمه میگه ااا اینا چقد میفهمن!!!!!...
-
انتظار نکش....!!!
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 23:33
حتما تا حالا پیش اومده که بی صبرانه انتظار چیزی یا کسی یا حتی اتفاقی رو بکشی؟ اینجور مواقع تمام فکر و حواست متوجه اون موضوع میشه لحظه به لحظه منتظر وقوع اون اتفاقی...ولی.... ولی انگار هرچی بیشتر انتظار میکشی از هدفت دورتر میشی.! تو این موقعیت، ثانیه ها برات حکم ساعت داره و ساعت حکم سال....! و احتمالا به شدت عصبی...
-
ازادی اندیشه... .
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 00:12
تک وتنها به خیالم رفتم به خودم پیوستم و به دنبال امیدی گشتم تا مگر دست به دستش بدهم و فراموش کنم غربت وتنهایی بی حدم را... از خودم وارستم ساده و پاک و رها... از پس جسم پر از کبر خودم، رو ح ازاد تر از بادم را به فراسوی افق ها بردم شاد و سر خوش به ابد میرفتم، فارغ از حس تعلق به کسی... یا چیزی.....که ببندد پایم....به...
-
بیچاره...
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 02:26
بعضی وقتا انقدر احمق میشی که هر چیزیو باور میکنی،به همه اعتماد میکنی و نمیتونی راست رو از دروغ تشخیص بدی؛ یعنی نمی خوای که تشخیص بدی...! توی چنین مواقعی انگار اطرافیانت به اندازه حماقت تو زرنگ میشن، سوارت میشن و حسابی حال میکنن!!! و تو غافل از اینکه که چه فازی داری بهشون میدی همچنان چهار نعل مسیر حماقتتو طی میکنی...!...
-
امید
شنبه 30 مردادماه سال 1389 14:02
من اگر دلم به وسعت تمام بی کران گرفته است رو به سوی روزنی نهفته در گرفتگی نهاده ام روزنی پر از امید و ارزو روزنی به روز نو روزنم اگر چه کوچک است؛ با تمام کوچکی خنجری به قلب تیرگی نشانده است سرنوشت این امید کوچک مرا ز من نگیر.....
-
ربنا
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 00:38
یادتون میاد هر سال ماه رمضون موقع افطار صدای ربنا همه جا میپیچید؟ اوای ربنا برا هر کدوم از ما تداعی کننده کلی خاطره ست! خود من که ماه رمضون و با صدای ربنا میشناختم اما امسال... امسال هر چی توی شبکه های تلوزیون و رادیو دنبال یه لحظه نوای خوش ربنا گشتم چیزی پیدا نکردم! تا اینکه امشب فهمیدیم پخش این دعا ممنوع شده!!!!...
-
خانم ها بدانند... افایان بخوانند...!
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 01:50
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می...
-
مصوبه
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 01:30
سلام ظاهرا جناب اقای احمدی نژاد امروز صبح که از خواب ناز بیدار شدن و چشمای نداشته شونو باز کردن،یه تصمیم جدید باری این قوم فلک زده اتخاد کردن که حیفم اومد بیانش نکنم! ایشون فرمودن دخترای دانشجویی که در شهرهای دور از محل سکونت شون درس میخونن رو به شهراشون برمیگردونن!!! حالا چطور میخان این کارو بکنن الله و علم...! البته...
-
ضرب المثل هایی در مورد ازدواج...
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 01:49
سنت ها و اداب و رسوم توی کشورها و ملل مختلف خیلی متفاوت و جالبه هر کشوری توی مسایل مختلف اداب و رسوم خاص خودشو داره که من همیشه دوست داشتم باهاشون اشنا بشم..! یکی از این مسایل ازدواجه...! قبل از اینکه ضرب المثل های یه سری از کشورها رو بگم،میخام به یه سنت عجیب اشاره کنم: در زمانهای قدم در کشوری به نام «سگستان» که سگ رو...
-
تاوان
شنبه 9 مردادماه سال 1389 01:01
سلام دیشب یه اتفاق بد ولی تقربیا با حال برا م افتاد بد واسه خودم ولی جالب برا بقیه : دیشب خونه مامان بزرگم مهمون بودیم، یعنی یه مهمونیه تقربیا بزرگ بود اوایل شب بود که شیطنتم گل کرد و سویچ موتور دایی رو برداشتم و رفتم تو کوچه سوار موتورش شدم و روشنش کردم. این اولین باری بود که سوار موتور میشدم... خلاصه موتور روشن...
-
بزرگترین خوشبختی....
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 15:50
انگار زندگی خیلی سخت شده با هرکی حرف میزنی و پای درد و دل هرکی میشینی، می بینی انگار اصلا حال خوشی نداره همه یه جورایی غمگین میزنن همه احساس تنهایی میکنن خودشونم نمیدونن چشونه...! نمیدونن مشکل از کجاست...! خیلی کم پیش میاد کسی واقعا شاد باشه حتی اگه هم بخای شاد باشی غم بقیه این اجازه رو بهت نمیده...! میبینی دوستات...
-
ورود
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 01:28
روز گاریست که شیطان فریاد میزند: ادم پیدا کنید،سجده خواهم کرد.... . عجب روزگاری شده اصلا معلوم نیست چه خبره تو این بی صاحاب شده! خسته شدم از بس الکی زندگی کردم... واسه همین تصمیم گرفتم سرم و تو یه دنیای دیگه بند کنم.. بنابراین اومدم اینجا! ورودمو به خودم تبریک میگم...!